سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زن کژدمى است ، گزیدنش شیرین . [نهج البلاغه]
کوی نیکنامی
 
چند تکه استخوان

محمد ده ساله شده بود که جنازه‌ی پدرش را آوردند. فقط عکس او را دیده بود. چشمش به استخوان‌ها که افتاد، پرسید:«پس بابا کو؟». آغوش مادر باز شد. بغض راه گلویش را بست. محمد به آغوش او پناه برد.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط یارمحمد عرب عامری 86/8/8:: 9:37 صبح     |     () نظر